خداوند به ابراهیم علیه السلام وحی کرد : ای ابراهیم! من دانایم و هر دانایی را دوست دارم . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سایت خدماتی و هنری نایت اسکینابزار های وبلاگ نویسینمایشگر تاریخ به صورت فارسی
کل بازدیدها:----116459---
بازدید امروز: ----14-----
بازدید دیروز: ----46-----
هزاره

 
نویسنده: علی
شنبه 88/8/9 ساعت 10:47 عصر

کشورها و غذایی برای خوردن

آمریکایی: همه نوع غذا برای خوردن دارد ولی با تهدید اسلحه غذای دیگران را هم از آنها می‌گیرد و می‌خورد!

اروپایی: همه نوع غذا برای خوردن دارد و از غذای خودش می‌خورد ولی دیگران را تحریک می‌کند که از غذای بقیه بخورند!

آفریقایی: از شدت گرسنگی می‌میرد ولی غذایی برای خوردن پیدا نمی‌کند!

هندی: اگر بتواند غذایی برای خوردن پیدا کند از خوشحالی کمی حرکات موزون می‌رود و سپس غذا را می‌خورد!

چینی: روزی سه وعده غذا می‌سازد و صادر می‌کند تا با پولش یک وعده غذا بخرد و بخورد!

ژاپنی: غذای پر خاصیت می‌خورد تا مغزش خوب کار کند و بتواند غذاهای جدید کشف کند!

عربی: به اندازه خودش و چندین همسرش غذا دارد، دائما غذا می‌خورد، غذای حاجت می‌کند تا دوباره بتواند غذا بخورد!

مالزیایی: هر وقت گرسنه شود به میزان نیاز بدنش غذای مناسب می‌خورد!

فلسطینی: غذا دارد ولی کسی که غذا ندارد او را می‌کشد و غذایش را می‌خورد!

اسرائیلی: غذا ندارد ولی کسی که غذا دارد را می‌کشد و غذایش را می‌خورد!

عراقی: فکر می‌کند غذا برای خوردن پیدا کرده ولی بعد از اینکه خورد و منفجر شد تازه می فهمد داخل غذا بمب جاسازی شده بوده!

افغانی: بسته‌های تریاک و هرویین را می‌خورد و قاچاق می‌کند تا بتواند غذا بخرد و بخورد!

قبایل غیر متمدن: گاهی آنها غذا را می‌خورند و گاهی هم غذا آنها را می‌خورد!

ایرانی: بسته به موقعیت‌های مختلف معده‌اش متغیر است:

در خانه خودش: چه غذا برای خوردن داشته باشد و چه نداشته باشد دائما در حال رژیم است!

در میهمانی خصوصی: همه نوع غذا سر سفره می‌باشد ولی آنقدر به همدیگر تعارف می‌کنند که آخر سر همه غذاها می‌ماند و همه گرسنه از سر سفره بلند می‌شوند!

در میهمانی عمومی: هر غذایی که سر سفره باشد را آنقدر می‌خورد که یا تا شعاع چند متری سفره از هر نوع غذایی پاکسازی شود، یا از خوردن زیاد بیهوش شود و یا بترکد و بپاشد به در و دیوار!



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    سه شنبه 88/8/5 ساعت 7:53 عصر

    آرزوهایی که حرام شدند

    جادوگری که روی درخت انجیر زندگی می کند

    به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم.

    لستر هم با زرنگی آرزو کرد

    دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد.

    بعد با هر کدام از این سه آرزو

    سه آرزوی دیگر آرزو کرد.

    آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی.

    بعد با هر کدام از این دوازده آرزو

    سه آرزوی دیگر خواست

    که تعداد آرزوهایش رسید به ?? یا ?? یا...

    به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد

    برای خواستن یه آرزوی دیگر.

    تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...

    ? میلیارد و هفت میلیون و ?? هزار و ?? آرزو.

    بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن

    جست و خیز کردن و آواز خواندن

    و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر

    بیشتر و بیشتر.

    در حالی که دیگران می خندیدند و گریه می کردند

    عشق می ورزیدند و محبت می کردند.

    لستر وسط آرزوهایش نشست.

    آن ها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا

    و نشست به شمردنشان تا ......

    پیر شد.

     بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود

    و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند.

    آرزوهایش را شمردند

    حتی یکی از آن ها هم گم نشده بود.

    همشان نو بودند و برق می زدند.

    بفرمایید چند تا بردارید.

    به یاد لستر هم باشید

    که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها

    همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد !!!


    منبع: حکایات حکیمانه

    http://30arg.blogfa.com



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    شنبه 88/8/2 ساعت 11:37 صبح

    * زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد

    * شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت ، پس همیشه شاد باش

    * امروز را برای ابراز احساس به عزیزانت غنمینت بشمار شاید فردا احساس باشد اما عزیزی نباشد

    * کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن ، شاید امید تنها دارائی او باشد

    * اگر صخره و سنگ در مسیر رودخانه زندگی نباشد صدای آب هرگز زیبا نخواهد شد

    * هیچ وقت به خدا نگو یه مشکل بزرگ دارم به مشکل بگو من یه خدای بزرگ دارم

    * بیا لبخند بزنیم بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا

    * باد می وزد میتوانی در مقابلش هم دیوار بسازی ، هم آسیاب بادی تصمیم با تو است

    * دوست داشتن بهترین شکل مالکیت و مالکیت بدترین شکل دوست داشتن است

    * خوب گوش کردن را یاد بگیریم گاه فرصتها بسیار آهسته در میزنند

    * وقتی از شادی به هوا میپری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه

    * مهم بودن خوبه ولی خوب بودن خیلی مهم تره

    * فراموش نکن قطاری که ار ریل خارج شده ، ممکن است آزاد باشد ولی راه به جائی نخواهد برد

    * انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده ( وین دایر )

    * اگر در کاری موفق شوی ، دوستان دروغین و دشمنان واقعی بدست خواهی آورد

    * زندگی کتابی است پر ماجرا ، هیچگاه آن را به خاطر یک ورقش دور نینداز

    * مثل ساحل آرام باش ، تا مثل دریا بی قرارت باشند

    * جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

    * یک دوست وفادار تجسم حقیقی از جنس آسمانی هاست  که اگر پیدا کردی قدرش را بدان

    * فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است

    * آدمی ساخته افکار خویش است،  فردا همان خواهد شد که آنروز به آن می اندیشد

    * برای روز های بارانی سایه بانی باید ساخت  برای روزهای پیری اندوخته ای باید داشت

    * برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی

    * فرق است بین دوست داشتن و داشتن دوست دوست داشتن امری لحظه ایست ولی داشتن دوست استمرار لحظه های دوست داشتن است

    * اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند   ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود

    * علف هرز چیه؟؟! گیاهی که هنوز فوایدش کشف نشده

    * زنان هوشیارتر از آن هستن که مردانگی خود را به همسران خود نشان بدهند

    * تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است پس همیشه امید داشته باش

    * چه خوب می شد اگر ، اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم و عشق را با هوس  و حلال را با حرام و دنیا را با عقبی و رحمان را با شیطان

     



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    دوشنبه 88/7/27 ساعت 8:21 عصر

    ظهر یک روز سرد زمستانی ، وقتی پروین به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره ی پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.

    او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل ان را خواند:

    " پروین عزیزم،

    عصر امروز به خانه ی تو می ایم تا تو را ملاقات کنم .

    با عشق ، خدا "

    پروین همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت. با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: : من که چیزی برای پذیرایی ندارم!". پس نگاهی به کیف پولش انداخت . او فقط هزار و صد تومان داشت.

    با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید. وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله اشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به پروین گفت:" خانم ، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. ایا امکان دارد به ما کمکی کنید؟"

    پروین جواب داد: "متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نانها هم برای مهمانم خریده ام."

    مرد گفت: " بسیار خوب خانم ، متشکرم" و بعد دستش را روی شانه ی همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

    همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن یودند، پروین درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: " اقا خواهش می کنم صبرکنید" وقتی پروین به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.

    مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی پروین به خانه رسید یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز کرد ، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:

    " پروین عزیز،

    از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم،

    با عشق ، خدا "



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    سه شنبه 88/7/21 ساعت 8:56 عصر
     

    lاگر می خواهید کارکنانتان بزرگ بیندیشند، گام های بزرگ بردارید.
    (مایکل دل ، نویسنده کتاب بی واسطه از دل)


    lدورانی پر خطر پیش روی غول های دنیای کسب و کار قرار دارد ، مگر آن که در راه و روش خود باز نگری نمایند.
    (چارلز هندی ، نویسنده کتاب پیل و پیشه)


    lتنها خروج از سر مستی های گذشته بینش های تازه می آفریند.
    (اندرو گرو ، نویسنده کتاب تنها بی پروایان پایدارند)


    lانسان در بازی گاهی می برد و گاهی چیز یاد می گیرد.
    (رابرت کیوساکی-شارون لچتر ، نویسندگان کتاب با بای دارا.با بای نادار)


    lتغییر را نمی توان مهار کرد، ولی می توان از آن پیش افتاد.
    (پیتر دراکر، نویسنده کتاب چالش های مدیریت در سده 21)


    lمدیران امروز با سازمان هایی سر و کار دارند که هیچ شباهتی به سازمان های گذشته ندارند. جوامع و سازمان ها در صورتی قادر به دوام هستند که عمیقا تغییر کنند.
    (چارلز هندی، نویسنده کتاب خدایان مدیریت)


    lتنها امتیاز رقابتی سازمان ها در سده 21 بر خورداری از کارکنان فرهیخته و ارزش مند است و بهره برداری از این کارکنان بزرگ ترین چالشی است که مدیران در این سده با آن رو به رو هستند.
    (مایکل ارمسترانگ، نویسنده کتاب مدیریت منابع انسانی)


    lاگر شما فرهنگ را هدایت نکنید، فرهنگ شما را هدایت می کند.
    (ادگار شاین ، نویسنده کتاب فرهنگ سازمانی)


    lبازاریابی امروز نه بر محور امکانات تولیدی سازمان، که بر اسا س تامین رضایت مشتری استوار است.
    (فیلیپ کاتلر ، نویسنده کتاب کاتلر در مدیریت بازار)


    lاعمال شما با صدایی بلند تر از گفتارتان سخن می گویند.
    (استیفن رابینز، نویسنده کتاب کلیدهای طلایی مدیریت منابع انسانی)


    lمدیر هر سازمانی بالاترین نقش را در تبدیل هوشمندی افراد به کارکرد موثر و سودمند دارد.
    (مارکوس باکینگهام-کورت کافمن ، نویسندگان کتاب گام نخست رهیدن از قانون های کهنه)


    lجامعه قبل از هر چیز مجموعه ای از افراد و سر گذشت زندگی ان هاست.
    (پیتر دراکر، نویسنده کتاب ماجراهای یک مشاهده گر)



    lتقلید مو به مو از رقیب، بهترین فرصت برای از دست دادن سرمایه است.
    (تام پیترزف، نویسنده کتاب مدیران بر جسته سخن می گویند)



    lبرزگ بیندشید.برزگ عمل کنید..برزگ باشید.
    (کن بلانچارد ، نویسنده کتاب مدیریت بر قلب ها)


    lما کار عظیمی در مقابل خود داریم. ما نیاز داریم تا کسب و کارهایمان را از نظر اطلاعاتی با سواد کنیم.
    (پیتر دراکر، نویسنده کتاب مدیریت در جامعه)


    lبزرگ ترین کشف عصر ما این است که:انسان ها می توانند با اصلاح نگرش های ذهنی خود زندگانی خویش را اصلاح کنند.
    (جان ماکسول ، نویسنده کتاب مدیریت نگرش)



    lاولین روش بر آورد هوش یک فرمانروا این است که به آن هایی که در اطرافش گرد آمده اند، بنگریم.
    (جان ماکسول، نویسنده کتاب پرورش کارکنان)



    lتمایز یک محصول باید در راستای ذهنیت مصرف کننده صورت گیرد ،نه مخالف آن.
    (جک تراوت ، نویسنده کتاب تمایز یا نابودی)



    lدر تمام طول تاریخ بشر، منشا کامیابی دست یابی به منابع طبیعی مانند زمین طلا و نفت بوده است. ناگهان ورق برگشته و دانش به جای آن نشسته است.
    (لستر تارو  ، نویسنده کتاب ثروت آفرینان)



    lآن هایی که از جای خود می جنبند، گاهی می بازند.آن هایی که نمی جنبند، همیشه می بازند.
    (لستر تارو ، نویسنده کتاب جهانی شدن)




    lاگر همه چیز مهم باشد، پس بدان که هیچ چیز مهم نیست.
    اتریک لنچیونی ، نویسنده کتاب چهار دغدغه مدیران )


    lتوان افزایی به مدیران امکان می دهد تا از دانایی ، مهارت، تجربه و انگیزه همه افراد سازمان بهره برداری کنند.
    (کن بلانچارد ، نویسنده کتاب سه کلید توان افزایی)




    lموفقیت اغلب باعث غرور شده و غرور منجر به شکست می شود.
    (جک تراوت ، نویسنده کتاب شرکت های بزرگ.مشکلات بزرگ)




    lرهبری هنر گوش دادن به دیگران است.چنان چه به سخنان کسی خوب گوش فرا ندهید، نمی توانید درون و روان او را بشناسید.
    (رابرت کیو ساکی، شارون لچتر، نویسندگان کتاب کارراهه با بای دارا)



    lسازمان های بر جسته بایستی نه تنها متفاوت بودن کارکنان از همدیگر را بپذیرند ،بلکه باید برای این تفاوت ها سرمایه گذاری کنند.
    (مارکوس باکینگهام-دونالد کلیفتون ، نویسندگان کتاب گام دوم کشف توانمندی ها)



    lیک مشتری خوشحال احساسش را به سه نفر می گوید.اما یک مشتری نا راضی بیست نفر را با خبر می کند.
    (سایبر چاود هاری ، نویسنده کتاب معجزه شش سیگما)



    lهنر بازاریابی امروز فروش یخچال به اسکیمو نیست ، بلکه اسکیمو را به عنوان یک مشتری خشنود همواره در کنار خود داشتن است.
    (دان پیرز-مارتا راجرز ، نویسندگان کتاب بازاریابی تک به تک)



    lمی توان رهبر مردم نبود، ولی آنان را دوست داشت .اما بدون عشق به مردم نمی توان آن ها را رهبری کرد.
    (جان ماکسول ، نویسنده کتاب رهبری)


    lرهبری یعنی هنر جلب پیروی داوطلبانه دیگران.
    (جیمز لویس، نویسنده کتاب رهبری پروژه)


    lموفقیت اغلب باعث غرور شده و غرور منجر به شکست می شود.
    (جک تراوت ، نویسنده کتاب شرکت های بزرگ.مشکلات بزرگ )

    مجله الکترونیکی مدیریت - دکتر حیدری



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گاه می رویـم تا برسیـم‎ ...
    [عناوین آرشیوشده]