دانشمندان، پیشوا و پرهیزگاران، سروراند و همنشینی آنها، مایه فزونی است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
سایت خدماتی و هنری نایت اسکینابزار های وبلاگ نویسینمایشگر تاریخ به صورت فارسی
کل بازدیدها:----111972---
بازدید امروز: ----26-----
بازدید دیروز: ----55-----
هزاره

 
نویسنده: علی
سه شنبه 90/6/22 ساعت 10:25 صبح

روزی جوان جویای علم، نزد استاد دانشمند و با کمالاتی رفت و از او پرسید: من خیلی از مرگ می‌ترسم، این ترس همیشه و از بچگی با من بوده، نمی دانم چه کنم. شما می توانید به من بگویید چرا، من که زندگی خوبی دارم، کاری به کسی ندارم و دارم زندگی خودم را می کنم، چرا باید از این افکار رنج ببرم؟

استاد در جواب گفت : چه کسی به تو گفته که توداری زندگی می کنی؟

جوان مدتی فکر کرد و گفت:چون زنده ام; نفس می کشم ;حرف می زنم; راه می روم و تصمیم می گیرم.
استاد ادامه داد:دقیقاً به همین دلایلی که می گویی زندگی نمی کنی، بلکه فقط زنده هستی. علایمی که تو از آن یاد می کنی، دلیل بر زنده بودن است؛ اما زنده بودن دلیل بر زندگی کردن نیست.
جوان پرسید:پس چگونه باید زندگی کنم؟
از کجا بدانم که دارم زندگی می کنم یا فقط زنده ام؟
 
استاد در پاسخ گفت: نعمت زندگی همانند چشمه نوری است که از درون، وجود تو را نورانی می کند، زمانی که تو از این منبع نورانی، زندگی دیگران را هم نورانی کردی و در ظلمت و تاریکی آنها، شمع امیدی در دلشان روشن نمودی، آن زمان است که با تقسیم نور دلت، به راستی زندگی می کنی. از علایم این کرامت تو، آن است که لبخند شادی را بر لبان انسان های محتاج بنشانی، خوشبختی آنها را شاهد باشی، آنها را از بند برهانی و حس کنی که در شادی آنها شریک هستی، اما.....
 
اما کسی که تمام خوبی ها، شادی ها، ثروت ها و خوشبختی ها را برای خودش بخواهد و کسی را در آنها سهیم نسازد، در واقع مرده است.
 
 جوان به سخنان استادش گوش داد، اما هنوز جواب یک سؤال برایش مبهم بود.
پس پرسید: چه کسی مرا در شادی ها، خوبی ها و ثروتش با خود شریک می سازد؟
 
استاد از این سؤال لبخندی زد و ادامه داد:
تا زمانی که آن چشمه نورانی در دل تو روشن است، تو احساس شادی و خوشبختی خواهی نمود و در واقع روشن شدن آن نور به معنی این است که تو مورد نظر و توجه واقع شده ای. وقتی دل تو نورانی و روشن است، تو دیگر احساس نیازی به نور نخواهی کرد؛ چرا که تو خود منبع نوری،پس آن زمان از مرگ بیمی نداشته باش؛ چرا که تو همیشه زنده ای و زندگی خواهی کرد

---------------------------------------------------------------

بچه ای نزد شیوانا رفت(در تاریخ مشرق زمین شیوانا کشاورزی بود که او را استاد عشق و معرفت ودانایی می دانستند) و گفت : " مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."

شیوانا سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودندو کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.

شیوانا به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.

شیوانا از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.

شیوانا تبسمی کرد و گفت : " اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی . هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطرسرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد ! "

زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه درحالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید.اماهیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!


هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است...

در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ است.
و تنها یک گناه و آن جهل است

-----------------------------------------------------------------

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

ا...ین‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری...!

خورخه لوییس بورخس / مترجم : محسن عمادی



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )
    نویسنده: علی
    دوشنبه 90/6/21 ساعت 4:41 عصر

    در این پست 10 عادت جالب اما عجیبی که در بین ما ایرانی ها رواج داره و متاسفانه هر روز در اجتماعی که درست زندگی می کنیم شاهد اون هستیم و میشه گفت پولدار و فقیر بودن هم برای اینجور عادت ها ملاک نیست رو مرور می کنیم که امیدوارم حداقل شما دوست عزیز پارسی بلاگی که مطالب زیر را از نظر خواهید گذراند یا دارای چنین رفتارهایی نباشید و اگر هم کم و بیش از بعضی از اونها بی بهره نیستید؛ بدون هیچ حساسیتی نکات این مطلب یک یادآور باشه برای تجدید نظر در مورد چنین عادت هایی :

    1. غیبت و دخالت در امور خصوصی دیگران
    یکی از سوژه های اصلی محاورات که به شدت بین مردم مرسوم شده است عمل زشت غیبت می باشد. این روزها زمانی که افراد همدیگر را ملاقات می کنند و یا در میهمانی ها حاضر میشوند عملاً حرفی جز غیبت کردن در مورد دیگران ندارند و با هیجان کامل به این کار مبادرت می کنند. برخی هم به خود اجازه میدهند در حریم خصوصی ترین مسائل دیگران وارد شوند و به امر و نهی و دخالتهای بی مورد بپردازند.

    2. عدم رعایت حق عابرین پیاده

    در اکثر نقاط دنیا دیدن یک عابر پیاده در خیابان به معنای فرمان ایست و احتیاط برای راننده مقابل است در صورتیکه در ایران برخی رانندگان به محض دیدن عابر پیاده سرعت خود را بیشتر نموده و بدون لحاظ کردن مسائل ایمنی و حق تقدم با بی رحمی تمام و با ایجاد رعب و وحشت برای عابرین پیاده به مسیر خود ادامه میدهند.

    3. حفظ نشانه های نو بودن کالا

    همسایه تان اتومبیلی نو خریداری کرده اما بعد از سپری شدن یک هفته هنوز برچسب شماره اولیه که بصورت تکه کاغذی روی شیشه جلو چسبیده است را جدا نکرده و حتی فومهایی که بصورت ضربه گیر در اطراف دربهای ماشین نصب شده است کماکان وجود دارند. دوستتان نیز بعد از گذشت یک هفته هنوز برچسب روی نمایشگر گوشی موبایل جدیدش را جدا نکرده!

    4. تنبلی و از زیر کار در رفتن

    متوسط ساعت مفید کار در ایران کمتر از یک ساعت و سی دقیقه میباشد که دلیل آن نبودن فرهنگ کار، فقدان انگیزه، تنبلی و بی مسئولیتی افراد است. این امر باعث نارضایتی ارباب رجوع، پایین آمدن کارایی و بهره وری و در کل کاهش پیشرفت ملی خواهد شد. در اغلب شرکتها، ادارات و سازمانها اینگونه باب شده که کسی زرنگ و باذکاوت است که تا حد امکان از انجام مسئولیتهایش شانه خالی کند و کم کاری را استراتژی اصلیش بداند و در عین حال حقوق و مزایایش را بصورت تمام و کمال دریافت نماید. کارمندان هیچ تلاشی در راستای بالابردن کیفیت و راندمان شرکت انجام نداده و در عین حال انتظار بالا رفتن درآمد خود را دارند. به ارباب رجوع کمتر احترام گذارده میشود و طلبکارانه با وی برخورد میشود.

    5. تجمل گرایی و مصرفی شدن

    امروزه شاهد آن هستیم که جامعه با سرعتی باور نکردنی به سوی مصرفی شدن در حال حرکت است. افراد بجای سرمایه گذاری پول خود در مکان مناسب و برای تولید بیشتر و اشتغال زایی ملی، ترجیح میدهند با خرید اتومبیلهای گران و کالاهای لوکس مصرفی ظاهری معقول کسب نموده و اعتبار خود را در بین اطرافیانشان بالا ببرند. چشم و هم چشمی های فراوان، گرفتار وامها و قرضهای سنگین شدن و استرس از جمله پیامدهای این مسئله است. اکثر مردم خوشبختی را در تجملات و برتری مالی می دانند و بین نیازها و خواسته هایشان تمایزی قائل نمی شوند. مسابقات و رالی خرید امری ناپسند ولی متداول در جامعه ایرانی است.

    6. فقدان فرهنگ تشکر و احترام

    از کوچه و خیابان گرفته تا دانشگاه و محل کار و اماکن عمومی، کمتر شاهد شنیده شدن جملاتی مانند "از لطف شما ممنونم"، "خواهش میکنم"، "اختیار دارید"، "تمنا می کنم"، "بفرمایید"، "بزرگوارید"، … هستیم. بجای آن فضای زیرآب زنی، استفاده از الفاظ ناشایست، بی حرمتی به افراد مسن، به سخره گرفتن افراد، بالا بردن تن صدا،… امری متداول شده است. مردم باید بیاموزند احترام به دیگران، احترام به هویت ملی یک کشور محسوب میشود. اگر افراد یک مملکت به یکدیگر احترام نگذارند چگونه میتوانند انتظار کسب احترام از ملتهای دیگر را داشته باشند؟!

    7. عدم رعایت نظافت شخصی و شهری

    احتیاج به توضیح ندارد که متاسفانه نظافت شخصی و اجتماعی از طرف برخی افراد جامعه رعایت نمیگردد. از طرز لباس پوشیدن تا بوی بدن و دهان و آرایش موها گرفته تا ریختن زباله در محیطهای شهری و تفریحی اهم موارد عدم رعایت نظافت است.

    8. درگیری در صف و نوبت
    صف ها هرکجا و به هر علتی که تشکیل شوند معمولاً تبدیل به جولانگاه بی نظمی، درگیری، فحاشی و هتاکی عده ای از افراد به اصطلاح "زرنگ" خواهند شد. حفظ نظم و ترتیب در صف نشان دهنده بالا بودن رتبه اجتماعی و فرهنگ کسانی است که در صف حضور دارند. متاسفانه شاهد آن هستیم که در برخی امور مذهبی و خیریه مانند سرو غذای نذری نیز چنین بی نظمی ها و زد و خوردهایی بوجود می آیند. احتمالاً باید برخورد کرده باشید در مجالس عروسی گاهی زمان سرو شام جمعیت با چه سرعتی به سمت میز سلف سرویس هجوم می آورند!

    9. پرورش اندام برای رعب و ترس

    شاید دیده باشید پسرانی که با اندامهای پرورش یافته و عضلانی درحالی که بازو و سینه های خود را در معرض نمایش گذاشته اند با چهره ای مهاجم و آماده درگیری در همه جا پرسه می زنند! آنها با نگاه خود اطرافیانشان را به مبارزه می طلبند! چه نکوهیده است زمانی که برخی افراد انگیزه های اصلی ورزش و تناسب را فراموش کرده و صرفاً برای عرض اندام، قلدری و جلب توجه در سطح جامعه اقدام به حجیم کردن عضلات خود می کنند.

    10. اسراف، اسراف، اسراف!

    اسراف یعنی زیاده روی در مصرف، بیهوده مصرف کردن، بیش از نیاز مصرف کردن، مصرف کنترل نشده، دور ریختن چیزی که میتوان از آن استفاده کرد. کافیست با محاسباتی ابتدایی متوجه شوید که میزان اسرافی که در کشور به عناوین مختلف همه روز در حال انجام است اگر جلوگیری می شد، چه میزان در صرفه جویی خانوادگی و ملی اثر می گذاشت و مشکلات چه تعداد از مردم حل می شد.



  • کلمات کلیدی :
  •     نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • گاه می رویـم تا برسیـم‎ ...
    [عناوین آرشیوشده]